توضیحات
نزدیک عملیات، شور و هیجان عجیبی در پادگان دوکوهه بر پا میشد. قدیمیهای جنگ میفهمیدند، قرار است به زودی اتفاقاتی صورت بگیرد. صبحگاه دوکوهه دیدنیتر بود؛ وقتی که گردانها دستهجمعی دور میدان صبحگاه میدویدند و با هم شعارهای حماسی میدادند. در این حین جوان نابینایی که دستش را روی شانه رزمنده دیگری میگذاشت و مشغول دویدن میشد و زیر لب کد بیسیم فرماندهان را حفظ میکرد، توجه همه را جلب میکرد. جوانی که خیلی از رزمندگان لشکر ۲۷ حضرت رسول او را به نام قلیپور میشناسند…
نویسنده | زینب سادات سیداحمدی |
ناشر | انتشارات جنات فکه |
شابک | 978-600-6603-26-1 |
موضوع | خاطرات دفاع مقدس – جنگ ایران و عراق – خاطرات جانباز علیرضا قلیپور |
ردهبندی کتاب | زندگینامه و بیوگرافی (آثار کلی) |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شومیز |
نوع کاغذ | تحریر |
نوع چاپ | افست |
گروه سنی | بزرگسال |
تعداد صفحه | 105 |
وزن | 130 گرم |
سایر توضیحات | برشی از کتاب: سال ۱۳۸۸ دوباره هوای درسخواندن به سرم افتاد. حس میکردم باید ادامه بدهم. عزمم را جزم کردم تا این بار هم موفق شوم. حالا دیگر بهجز همسرم پسرم، مهدی، و دخترم هم تشویقم میکردند. همان سال دکتری قبول شدم، دانشگاه علامه طباطبایی. مقطع دکتری سختیهای خاص خودش را داشت. ۱۸ واحد درسی داشتم که خیلیهایش پژوهشی بود. گاهی سختیها به اوج میرسید، اما همه تلاشم این بود که زمین نخورم. بعد از توکل به خدا، وجود خانوادهام به من توانی دوچندان میداد. خیلی اوقات پیش میآمد که درمیماندم. حالا یا جزوهای میخواستم یا برای کارهای پژوهشیام نیاز به کمک داشتم. ولی همیشه دست یاری خدا را با تمام وجودم میدیدم. در اوج ناامیدی یکی از همکلاسیهایم خودش میآمد سراغم و پیشنهاد کمک میداد. پایاننامهام که پذیرفته شد نفس راحتی کشیدم. حس رضایتمندی عجیبی وجودم را پرکرده بود. صدای آنروز منشی مطب دکتر توی گوشم زنگ زد، از درس و مشق فرار کردی که رفتی جبهه. سخت بود اما به لطف خدا توانستم به عهدی که در ۱۷ سالگی با خودم بستم وفا کنم. |
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.