توضیحات
آسمان مانند هر شب دامان سیاه و پولک نشان خود را پهن کرده بود. حرکت ابرها به
همراه درخشش زیبای ستارگان منظره ی چشم نوازی را به رخ می کشید. صدف لبه ی
پنجره نشسته و به آسمان خیره شده بود، هوا کمی سوز داشت. او بدون توجه به
سردی هوا و برخالف روزهای قبل که تا ظهر می خوابید و باید به اجبار مادر از خواب
ناز بیدار می شد، بیدار بود. همان صحنه ی همیشگی کشیدن پتو بین او و رعنا و در
آخر برنده شدن صدف و ادامه دادن به خواب.
اما نیمه شب از شدت هیجان، بی خوابی به سراغش آمده بود و او را واداشت که
پنجره را باز کند و به بازی چشمک ستاره و ابرها خیره شود. یک هفته ای می شد
که این حال و هوا را داشت، احساسی که وقتی به آن فکر می کرد بدنش سرد می شد
و آشوب عجیبی به دلش می افتاد. نفس عمیقی کشید، از پنجره ی اتاق به طرف
کوچه خم شد و با شیطنت خاصی اطراف را دید زد. دل بستگی خاصی به آن پنجره
و کوچه داشت. از نظرش زیبایی آن جا غیرقابل توصیف بود.
نویسنده | حسنا بصیری |
ناشر | انتشارات نسل روشن |
شابک | 978-622-247-476-8 |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شومیز |
نوع کاغذ | تحریر |
تعداد صفحه | 577 |
وزن | 100 گرم |
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.