توضیحات
در این کتاب آمده است:یکی بود، یکی نبود. غیر از خدای مهربان هیچ کس نبود. روزی روزگاری زن و مردی با دو فرزند خود
سوار بر اسبشان شدند تا به شهر بروند. هنوز به وسطهای راه نرسیده بودند که تعدادی راهزن
به آنها حمله کردند و تمام دار و ندارشان را به غارت بردند. تنها چیزی که برایشان باقی ماند
جان شان بود و یک بقچه که لباس زن و بچّه ها تویش بود. بههمین خاطر مجبور شدند باقی راه
را پیاده بروند. زن که یکی از بچّه ها را توی بغلش گرفته بود و با یک دست هم دست بچّه ی
دیگرش را گفت: «ای مرد! فکری کن ،بچّه ها دارند از گرسنگی هلاک می شوند.» مرد ایستاد.
نویسنده | زهره فیض آبادی |
شابک | 9786003752078 |
ناشر | انتشارات برف |
موضوع | حکایت های بهلول دانا |
قطع | خشتی |
نوع جلد | شومیز |
نوع کاغذ | تحریر |
تعداد صفحه | ۱۲ |
گروه سنی | ب |
چاپ شده در | ایران |
نوع چاپ | افست |
وزن | 49 گرم |
سایر توضیحات | یکی بود، یکی نبود. غیر از خدای مهربان هیچ کس نبود. روزی روزگاری زن و مردی با دو فرزند خود سوار بر اسبشان شدند تا به شهر بروند. هنوز به وسطهای راه نرسیده بودند که تعدادی راهزن به آنها حمله کردند و تمام دار و ندارشان را به غارت بردند. تنها چیزی که برایشان باقی ماند جان شان بود و یک بقچه که لباس زن و بچّه ها تویش بود. بههمین خاطر مجبور شدند باقی راه را پیاده بروند. زن که یکی از بچّه ها را توی بغلش گرفته بود و با یک دست هم دست بچّه ی دیگرش را گفت: «ای مرد! فکری کن ،بچّه ها دارند از گرسنگی هلاک می شوند.» مرد ایستاد. |
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.