توضیحات
در این کتاب آمده است: یکی بود، یکی نبود. غیر از خدای مهربان هیچ کس نبود. در روزگاری مردی زندگی میکرد
که خودش را صاحب علم و کمال فراوان میدانست، امّا رفتار خوبی با زن و بچّه هایش نداشت.
بچّه های قد و نیم قدش در فقر و تنگدستی زندگی میکردند در حالی که مرد به بهانه ی
کمک به دیگران، مشغول خوش گذرانی بود. یکی از روزهایی که اهالی خانه از گرسنگی
نای تکان خوردن نداشتند پسر دوّمش به او گفت: «پدر جان! همه شما را عالِم و دانشمند
میدانند پس چرا این همه به ما ظلم میکنید؟»
نویسنده | زهره فیض آبادی |
شابک | 9786003752054 |
ناشر | انتشارات برف |
موضوع | حکایت های بهلول دانا |
قطع | خشتی |
نوع جلد | شومیز |
نوع کاغذ | تحریر |
تعداد صفحه | ۱۲ |
گروه سنی | ب |
چاپ شده در | ایران |
نوع چاپ | افست |
وزن | 49 گرم |
سایر توضیحات | یکی بود، یکی نبود. غیر از خدای مهربان هیچ کس نبود. در روزگاری مردی زندگی میکرد که خودش را صاحب علم و کمال فراوان میدانست، امّا رفتار خوبی با زن و بچّه هایش نداشت. بچّه های قد و نیم قدش در فقر و تنگدستی زندگی میکردند در حالی که مرد به بهانه ی کمک به دیگران، مشغول خوش گذرانی بود. یکی از روزهایی که اهالی خانه از گرسنگی نای تکان خوردن نداشتند پسر دوّمش به او گفت: «پدر جان! همه شما را عالِم و دانشمند میدانند پس چرا این همه به ما ظلم میکنید؟» |
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.