توضیحات
در این کتاب آمده است:یکـی بـود، یکـی نبـود. غیـر از خـدای مهربـان هیچ کـس نبـود. آفتـاب غـروب کـرده و شـب فـرا رسـیده بـود
کـه یکـی از دوستداران امـام کاظـم (ع) درِ خانـه ی بهلـول را زد و مهمانـش شـد.آنهـا بـا هـم در حـال
صحبـت بودنـد کـه قاصـدی از راه رسـید و گفـت:«از قاضـی شـهر برایـت پیامـی دارم.» بهلـول تعجّـب کـرد
و پرسـید: «چـه پیامـی؟!» قاصـد جـواب داد: «قاضـی میخواهـد امشـب تـو شـام مهمانـش باشـی.»
بهلـول بـه قاصـد گفـت: «از قاضـی عـذر بخـواه! مـن امشـب مهمـان دارم و نمیتوانـم بیایـم.» قاصـد رفـت.
نویسنده | زهره فیض آبادی |
شابک | 9786003752092 |
ناشر | انتشارات برف |
موضوع | حکایت های بهلول دانا |
قطع | خشتی |
نوع جلد | شومیز |
نوع کاغذ | تحریر |
تعداد صفحه | ۱۲ |
گروه سنی | ب |
چاپ شده در | ایران |
نوع چاپ | افست |
وزن | 49 گرم |
سایر توضیحات | یکـی بـود، یکـی نبـود. غیـر از خـدای مهربـان هیچ کـس نبـود. آفتـاب غـروب کـرده و شـب فـرا رسـیده بـود کـه یکـی از دوستداران امـام کاظـم (ع) درِ خانـه ی بهلـول را زد و مهمانـش شـد.آنهـا بـا هـم در حـال صحبـت بودنـد کـه قاصـدی از راه رسـید و گفـت:«از قاضـی شـهر برایـت پیامـی دارم.» بهلـول تعجّـب کـرد و پرسـید: «چـه پیامـی؟!» قاصـد جـواب داد: «قاضـی میخواهـد امشـب تـو شـام مهمانـش باشـی.» بهلـول بـه قاصـد گفـت: «از قاضـی عـذر بخـواه! مـن امشـب مهمـان دارم و نمیتوانـم بیایـم.» قاصـد رفـت. امّـا چنـد دقیقـه نگذشـته بـود کـه دوبـاره برگشـت و گفـت: |
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.