کتاب با دگران اثر محمد یگانگی انتشارات نسل روشن

توضیحات

دیشب باران باریده بود. زمین هنوز مرطوب است، ولی اهمیتی نمی‌دهم. روی نیمکت
بتُنی زمخت پارک می نشینم و به شیطنت بچه‌هایی نگاه می‌کنم که صف ایستاده اند
تا از پله‌های سرسره زرد رنگی که مرور زمان و ساییده شدن‌های مداوم، رنگ قسمت
شیب دار آن را از بین برده است، بالا بروند.
سیگاری که از دکه سبز رنگ همین نزدیکی ها خریده‌ام را روشن می‌کنم، ناشیانه پکی به
سیگار می‌زنم. با اولین پک سرفه به سراغم می آید. مهم نیست پک بعدی، سرفۀ بعدی
و… بین این پک ها و سرفه‌ها خیالم به آن روز های قشنگ دانشجویی پر می کشد