توضیحات
متوجه شدم آوان بالای سرم ایستاده. سرم را بلند کردم و نگاهش کردم از درد زیاد لبم را به دندان گرفتم. با آن کلاه و شالی که به صورتش بسته بود. فقط چشمانش را میدیدم. کیفش هم روی شانه اش بود معلوم بود که از دانشگاه می آید. دستش را به طرفم دراز کرد و با دست دیگرش شالش را از روی دهانش به پایین کشید. او را که مقابلم دیدم دست و دلم بدجوری لرزید. صدای ضربان قلبم را می شنیدم. احساس می کردم هر آن ممکن است که قلبم از سینه ام بیرون بزند و آوان از حسم نسبت به خودش پی ببرد. نمی دانم چرا در مقابلش به این اندازه ضعیف شده بودم. خدا بهتر می داند که تا چند وقت پیش برایم با پرهام هیچ فرقی نداشت. به زمین چشم دوختم. احساس می کردم که امروز بیشتر از همیشه خودم را باخته ام. من باید هر جور شده بود مقابل این احساس زود گذر می ایستادم. نمی دانم چرا دو دل بودم. دوست داشتم دستانم را به او می سپردم و به کمکش از زمین بلند میشدم
نویسنده | معصومه روستائی |
شابک | 978-622-7809-12-1 |
ناشر | نشر زرین اندیشمند |
موضوع | داستان |
ردهبندی کتاب | ادبیات فارسی (شعر و ادبیات) |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شومیز |
نوع کاغذ | تحریر |
نوع چاپ | سیاه و سفید |
چاپ شده در | ایران |
تعداد صفحه | 210 |
وزن | 260 گرم |
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.