توضیحات
یکـی بـود، یکـی نبـود. غیـر از خـدای مهربـان هیچ کـس نبـود. روزی مـلّا و همسایه اش تصمیـم گرفتّنـد
بـه بـازار برونـد و دو تـا الاغ بخرنـد … . آن هـا بـه بـازار رسـیدند، دو الاغ خریدنـد و بـه خانـه برگشـتند.
مـلا بـا خوشـحالی رفـت داخـل طویلـه و مشّـغول تمیـز کـردن آنّ جـا شـد. بعـد از سـاعتی از طوّیلـه بیـرون آمـد
و بـا تعجّـب دیـد کـه همسـایه اش روی پل ههـا نشسـته و بـا دقـت بـه خرهـا نـگاه میکنـد.
نویسنده | زهره فیض آبادی |
شابک | 9786003752177 |
ناشر | انتشارات برف |
موضوع | حکایت های ملانصرالدین |
قطع | خشتی |
نوع جلد | شومیز |
نوع کاغذ | تحریر |
تعداد صفحه | 12 |
گروه سنی | ب |
چاپ شده در | ایران |
نوع چاپ | افست |
وزن | 49 گرم |
سایر توضیحات | یکـی بـود، یکـی نبـود. غیـر از خـدای مهربـان هیچ کـس نبـود. روزی مـلّا و همسایه اش تصمیـم گرفتّنـد بـه بـازار برونـد و دو تـا الاغ بخرنـد … . آن هـا بـه بـازار رسـیدند، دو الاغ خریدنـد و بـه خانـه برگشـتند. مـلا بـا خوشـحالی رفـت داخـل طویلـه و مشّـغول تمیـز کـردن آنّ جـا شـد. بعـد از سـاعتی از طوّیلـه بیـرون آمـد و بـا تعجّـب دیـد کـه همسـایه اش روی پل ههـا نشسـته و بـا دقـت بـه خرهـا نـگاه میکنـد. مـلا پرسـید: «همسـایه! |
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.