توضیحات
اکنون «من و جنگ» با الهام از آن رهنمودها و با زبان و نگارشی دیگر به ظهور نشسته است. هر یک از قطعههای این مجموعه به مدت سه سال، ابتدا در ماهنامه فکه انتشار یافت و سپس شکل کتاب به خود گرفت. تمام اتفاقات به تحریر درآمده در این کتاب واقعی است. شخصیتها و تاریخ رخدادها همه مستند و برگرفته از چندین دفتر خاطرات و یادداشتهایی است که در طول دفاع مقدس ثبت شده است. به تعبیر دیگر، کتاب حاضر مستندی است از چگونگی حضور یکی از رزمندگان ِکوچک در جبهههای عظیم ِحق علیه باطل به عنوان سرباز، بسیجی و جهادگر که در نثری روایی تنظیم شده و میتواند بیانگر بخشی اندک از مجاهدات و ایثارگریهای مردم خوب این سرزمین در دفاع از اسلام ناب و ایران اسلامی باشد. گرچه باید به زبان قاصر و قلم لرزان خود در بیان قصۀ بلند جنگ اعتراف کنم و از سازندگان آن سرچشمه زلال و نورانی، عذرخواهی.
در خاتمه اعلام میدارم که «من و جنگ» ادای دین به خوبان این دیار و انجام وظیفه در رساندن پیام آن مردان خدایی است. آنها که با مجاهدات خویش، مفهوم انتظار را به زیبایی تجسم بخشیدند و زمینهساز ظهور آن یار بیمثال شدند. امید است خداوند بزرگ این متاع اندک را اثری دور از انتظار ببخشد.
نویسنده | فتح الله نادعلی |
ناشر | انتشارات جنات فکه |
شابک | ۹۷۸-۶۰۰-۶۶۰۳-۲۴-۷ |
موضوع | برگرفته از خاطرات یک رزمنده – هشت سال دفاع مقدس |
ردهبندی کتاب | زندگینامه و بیوگرافی (آثار کلی) |
قطع | پالتویی |
نوع جلد | شومیز |
نوع کاغذ | تحریر |
نوع چاپ | افست |
گروه سنی | بزرگسال |
تعداد صفحه | 208 |
وزن | 160 گرم |
سایر توضیحات | برشی از متن کتاب: آخرین روز شهریور ۵۹ بود. نزدیک ظهر با دو نفر از بچهها نشستیم توی جیپ و اطراف سایت شروع کردیم به گشتزدن. شنیده بودیم عراق در مرزها تحرکاتی داشته، اما تهران آرام بود. زبان به گلایه باز کردم و گفتم «ناسلامتی ما گروه ضربت تشکیل دادیم ولی کارمون شده گشتزني! کاشکی میشد از پادگان ميزديم بیرون و میرفتیم تو روستاهای اطراف به کمک کشاورزها برای حفاظت از گندمهاشون تا مدافعین خلق، اونا رو آتیش نزنن یا حداقل برای سوادآموزی به روستاییها…» کلامم به آخر نرسیده بود که صدای غرش يك هواپیما ما را به خود آورد. هواپیمایی غولپیکر در ارتفاع بسیار پایین، به ما نزدیک میشد. شلیک گلولههاي پوشالی از این هواپیما و ديدن پرچم عراق روي بدنهاش، کافی بود که متوجه شویم چه اتفاقي افتاده. گروهبان خلج کنار توپ ۲۳ میلیمتری ايستاده بود و به آسمان نگاه میکرد. انگار باورش نميشد جنگ شروع شده. آدم جگرداری بود ولی تا آن زمان هواپیمای عراقی ندیده بود، آن هم از نوع توپولف روسی! او پرید پشت توپ و گفت «به نظرم ایرانیه. ببین! داره میره طرف فرودگاه.» راست میگفت. هواپیما به سمت فرودگاه مهرآباد میرفت. البته نه برای فرود بلکه برای بمباران. همین اتفاق هم افتاد. دود غلیظي از جنوب فرودگاه بلند شد. بعدا خبر رسید پنج فروند از هواپیماهای مهاجم، توسط پدافندهای ایران سرنگون شدهاند. |
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.