توضیحات
یکـی بـود، یکـی نبـود. غیـر از خـدای مهربـان هیچ کـس نبـود. روزی از روزهـا حاکـم سـرزمینی در تخـت گـرم
و نرمـش لـم داده و بـود و در فکـر بـود کـه کـدام میـوه را بـرای خـوردن انتخـاب کنـد. در همـان لحظـه مـردی
روسـتایی وارد قصـر شـد و گفـت:«سـلام بـر حاکـم بـزرگ! اجـازه مّیدهیـد سـخنی بگویـم؟» حاکـم گفـت:
«ها! چـه شـده؟!» مـرد گفـت:«مـا چنـد مـرد روسـتایی، دنبّـال مـلا میگردیـم.» پادشـاه بـا تعجّـب پرسـید:
«مـلّا! مـلّا بـرای چـه؟ مگـر چـه اتّفاقـی افتـاده کـه دنبـال مـلا میگردیـد؟ »
نویسنده | زهره فیض آبادی |
شابک | 9786003752191 |
ناشر | انتشارات برف |
موضوع | حکایت های ملانصرالدین |
قطع | خشتی |
نوع جلد | شومیز |
نوع کاغذ | تحریر |
تعداد صفحه | 12 |
گروه سنی | ب |
چاپ شده در | ایران |
نوع چاپ | افست |
وزن | 49 گرم |
سایر توضیحات | یکـی بـود، یکـی نبـود. غیـر از خـدای مهربـان هیچ کـس نبـود. روزی از روزهـا حاکـم سـرزمینی در تخـت گـرم و نرمـش لـم داده و بـود و در فکـر بـود کـه کـدام میـوه را بـرای خـوردن انتخـاب کنـد. در همـان لحظـه مـردی روسـتایی وارد قصـر شـد و گفـت:«سـلام بـر حاکـم بـزرگ! اجـازه مّیدهیـد سـخنی بگویـم؟» حاکـم گفـت: «ها! چـه شـده؟!» مـرد گفـت:«مـا چنـد مـرد روسـتایی، دنبّـال مـلا میگردیـم.» پادشـاه بـا تعجّـب پرسـید: «مـلّا! مـلّا بـرای چـه؟ مگـر چـه اتّفاقـی افتـاده کـه دنبـال مـلا میگردیـد؟ » |
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.